نقب کندن. نقب زدن. نقب بریدن: نقب افکنیم نیمشب ازدور تا بریم پی بر سر خزینۀ پنهان صبحگاه. خاقانی. این بند که بر دلم کنون افکندند نقبی است که بر خانه خون افکندند. خاقانی
نقب کندن. نقب زدن. نقب بریدن: نقب افکنیم نیمشب ازدور تا بریم پی بر سر خزینۀ پنهان صبحگاه. خاقانی. این بند که بر دلم کنون افکندند نقبی است که بر خانه خون افکندند. خاقانی
نقب زن. آنکه در خانه کسی نقب زند. (آنندراج). دزد خانه. (ناظم الاطباء) : بی ترس تیغ و دار بگوئیم تا که ایم نقب افکن خزینۀ ترکان صبحگاه. خاقانی. رفوکاری ز نقب افکن نخواهند بسان حک کاغذ از تبرزن. امیرخسرو (آنندراج). ، معدن چی. (ناظم الاطباء). رجوع به نقب زن شود
نقب زن. آنکه در خانه کسی نقب زند. (آنندراج). دزد خانه. (ناظم الاطباء) : بی ترس تیغ و دار بگوئیم تا که ایم نقب افکن خزینۀ ترکان صبحگاه. خاقانی. رفوکاری ز نقب افکن نخواهند بسان حک کاغذ از تبرزن. امیرخسرو (آنندراج). ، معدن چی. (ناظم الاطباء). رجوع به نقب زن شود
پیچ و گره انداختن، چین و شکن دادن در ابروان و زلف و گیسو. رجوع به تاب شود، موجب درد و رنج و آشفتگی شدن. بعذاب افکندن: ز دریا بکنده در، آب افکنیم سر جنگجویان بتاب افکنیم. فردوسی
پیچ و گره انداختن، چین و شکن دادن در ابروان و زلف و گیسو. رجوع به تاب شود، موجب درد و رنج و آشفتگی شدن. بعذاب افکندن: ز دریا بکنده در، آب افکنیم سر جنگجویان بتاب افکنیم. فردوسی
کنایه از به شتاب و تعجیل رفتن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تعجیل رفتن. (انجمن آرا). دویدن، نعل ریختن. ماندن اسب از رفتار. (غیاث اللغات) : پیش کآن زین به پشت اسب حیات بفکند نعل صید کن حسنات. خاقانی. وقت است که مرکبان انجم هم نعل بیفکنند و هم سم. نظامی. ، ناامید شدن. (از آنندراج). کنایه از درماندن و درمانده شدن. (برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از درماندگی و ملال. (از آنندراج)
کنایه از به شتاب و تعجیل رفتن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تعجیل رفتن. (انجمن آرا). دویدن، نعل ریختن. ماندن اسب از رفتار. (غیاث اللغات) : پیش کآن زین به پشت اسب حیات بفکند نعل صید کن حسنات. خاقانی. وقت است که مرکبان انجم هم نعل بیفکنند و هم سم. نظامی. ، ناامید شدن. (از آنندراج). کنایه از درماندن و درمانده شدن. (برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از درماندگی و ملال. (از آنندراج)
چشم انداختن. (یادداشت مؤلف). نگاه کردن. نگریستن: نظر در قعر چاه افکندن. (کلیله و دمنه) ، میل کردن. روی آوردن. دل بستن: ما که نظر بر سخن افکنده ایم مردۀ اوئیم و بدو زنده ایم. نظامی. مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی. سعدی. ، توجه کردن. مورد عنایت و التفات قرار دادن
چشم انداختن. (یادداشت مؤلف). نگاه کردن. نگریستن: نظر در قعر چاه افکندن. (کلیله و دمنه) ، میل کردن. روی آوردن. دل بستن: ما که نظر بر سخن افکنده ایم مردۀ اوئیم و بدو زنده ایم. نظامی. مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی. سعدی. ، توجه کردن. مورد عنایت و التفات قرار دادن