جدول جو
جدول جو

معنی نقب افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

نقب افکندن(غَثْ ثُ سَ کَ دَ)
نقب کندن. نقب زدن. نقب بریدن:
نقب افکنیم نیمشب ازدور تا بریم
پی بر سر خزینۀ پنهان صبحگاه.
خاقانی.
این بند که بر دلم کنون افکندند
نقبی است که بر خانه خون افکندند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نقب افکندن
آهون زدن نقب زدن: نقب افکنیم نیمشب از دور تابریم پی بر سر خزینه پنهان صبحگاه. (خاقانی. سج. 374)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ / دِ)
نقب زن. آنکه در خانه کسی نقب زند. (آنندراج). دزد خانه. (ناظم الاطباء) :
بی ترس تیغ و دار بگوئیم تا که ایم
نقب افکن خزینۀ ترکان صبحگاه.
خاقانی.
رفوکاری ز نقب افکن نخواهند
بسان حک کاغذ از تبرزن.
امیرخسرو (آنندراج).
، معدن چی. (ناظم الاطباء). رجوع به نقب زن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیچ و گره انداختن، چین و شکن دادن در ابروان و زلف و گیسو. رجوع به تاب شود، موجب درد و رنج و آشفتگی شدن. بعذاب افکندن:
ز دریا بکنده در، آب افکنیم
سر جنگجویان بتاب افکنیم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ/ رِ کَ / کِ دَ)
نقب زدن. رجوع به نقب و نقب زدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ اَکَ)
عمل نقب افکن. نقب زنی:
نقد شش روز ازخزانۀ هفت گردون برده ام
گر چه در نقب افکنی چل شب گران آورده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ وَ دَ)
کنایه از درمانده شدن. (فرهنگ نظام) (از آنندراج) :
نافۀ مشک نباشد به بیابان ختن
ناف افکنده به همراهیش آهوی ختا.
محمد سعید اشرف (از فرهنگ نظام) (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کنایه از به شتاب و تعجیل رفتن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تعجیل رفتن. (انجمن آرا). دویدن، نعل ریختن. ماندن اسب از رفتار. (غیاث اللغات) :
پیش کآن زین به پشت اسب حیات
بفکند نعل صید کن حسنات.
خاقانی.
وقت است که مرکبان انجم
هم نعل بیفکنند و هم سم.
نظامی.
، ناامید شدن. (از آنندراج). کنایه از درماندن و درمانده شدن. (برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از درماندگی و ملال. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ دَ)
چشم انداختن. (یادداشت مؤلف). نگاه کردن. نگریستن: نظر در قعر چاه افکندن. (کلیله و دمنه) ، میل کردن. روی آوردن. دل بستن:
ما که نظر بر سخن افکنده ایم
مردۀ اوئیم و بدو زنده ایم.
نظامی.
مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی.
سعدی.
، توجه کردن. مورد عنایت و التفات قرار دادن
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ کَ دَ)
نمک ریختن. نمک پاشیدن. نمک زدن:
اگر سرمایۀ خونابه کم شد
دلا زآن لب نمک بر ریش افکن.
کلیم (از آنندراج).
و رجوع به نمک برافکندن شود
لغت نامه دهخدا
(غِ / غَ کَ دَ)
کنایه از آفریدن و تصویر کردن. (از آنندراج) :
باد صبا بر آب گر نقش قد افلح افکند
هم تو فلاح فتح را بر شط مفلحان بری.
خاقانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نعل افکندن
تصویر نعل افکندن
نال انداختن مانده گردیدن در ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناف افکندن
تصویر ناف افکندن
درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبق افکندن
تصویر قبق افکندن
زدن حلقه قباق، هدف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیچ و گره انداختن چین و شکن دادن (گیسو و زلف و مانند آنرا)، موجب درد و رنج و آشفتگی گردیدن اذیت کردن آزار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب افکندن
تصویر آب افکندن
ادرار کردن پیشاب ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل وشغل نقب افکن نقب زنی: نقد شش روز از خزانه هفت گردون برده ام گرچه در نقب افکنی چل شب کران آورده ام. (خاقانی. سج. 255)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب افکندن
تصویر اسب افکندن
اسب بمیدان تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
آهونزن سمچ افکن نقب زن نقاب: بی ترس تیغ و دار بگوییم تا که ایم نقب افکن خزینه بریم آن صبحگاه. (خاقانی. سج. 374)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناف افکندن
تصویر ناف افکندن
((اَ کَ دَ))
کنایه از درمانده شدن
فرهنگ فارسی معین
طناب انداختن، کمند افکندن، کمند انداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد